عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

ماه 5 بارداری به بعد

     واژه کم می آورم برای توصیفش       کلمات به صدا در می آیند        که نمی توانند واژه لایقت را پیدا کنن        عجب احساسی است ...... حس خوب مادری  کاش او هم روزی مادر شود   واسه سال تحویل بابایی سفره ٧ سین آماده کرد و منو بیدار کرد که سر سفره بشینم.و این اولین عیدی بود که تو با ما بودی.  از 1 فروردین بابا یی کارش افتاد یه قسمت دیگه و شیفتش شد یه روز سرکار یه روز تعطیل . ٢ فروردین رفتیم خونه مامان جون و شب همه عموها و عمه ها مهمون عمو فرزا...
20 تير 1391

بارداری بهمن 89

      خداوندا ، کاش می توانستم آنگونه که لایقش هستی سپاست گویم اما افسوس که زبانم قاصر است  بارالهی ، اگر هر لحظه عمرم را برای شکر گزاری از نعماتت در سجده باشم  با زهم نمی توانم شکر گوشه ای از محبت هایت را به جا آورم.   از 1 بهمن بازم مرخصیم شروع شد.حالم روز به روز بدتر میشد  دیگه نمی تونستم بلند شم و راه برم .نمی تونستم بشینم و حتی غذا بخورم به محض کوچکترین تکونی سریع حالم بد می شد. بعد از یه هفته استراحت به خانم دکتر ژاله ذوالقدرمراجعه کردم و اونم واسم یه هفته استعلاجیمو تمدید کرد .   تجربه ای بس ...
19 تير 1391

بارداری اسفند89

  خدایا هزاران بار شکرت که ما رو لایق زیباترین و ارزشمندترین و بهترین هدیه خودت دونستی و افتخار مادر شدن رو نصیبم کردی و این فرشته ناز رو برامون فرستادی ٣ اسفند مراسم صیغه خاله عاطفه بود که اومدن محضر شیراز و بابایی منو رسوند در محضر و وقتی مراسم تموم شد باباجون منو برد خونه.  توی این  ماه خانه آماده شد و بابایی تمام وسایلهارو تنهایی گذاشت سرجاهاشون و حتی پرده هم خودش به سلیقه خودش سفارش داد که خیلی خوشکل بودن. فردای اون روز رفتم کمیسیون پزشکی واسه یه ماه مرخصیم و روز بعدشم تعطیلی بود و ٦ اسفند بعد از تعطیلی رفتم سر کار. سعی می کردم صبحان...
19 تير 1391

بارداری دیماه 89

فرشته کوچولوی من   هر روز آدمای زیادی به دنیا میان فکرشو بکن،هر روز خدا این همه فرشته از آسمون رحمتش برای ما میفرسته ... من می خوام تو این بارون فرشته ها ، اونقدر دستام و بالا بگیرم   تا یه قطره بارون   یه فرشته کوچولو به دستام بده .....   بله من و بابایی توی مرداد ٨٩ تصمیم گرفتیم که فرشته نازرو به جمع خانوادمون اضافه کنیم واسه همین هم توی مرداد  با بابایی آزمایش ژنتیک رفتیم چون دختر خاله پسر خاله بودیم و خدا رو شکر مشکلی نبود و یه سری قرص آهن گرفتم و شروع کردم به خوردن. پنج شنبه٢٧آذر 89 واسه یه کار اداری  با بابا کاظم رفتیم تهران . البته کارمون زیاد...
19 تير 1391
1