❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

  تازه می تونستی دستت رو بگیری به جاهای بلند و بایستی   روزی که با بابایی رفتی پارک آخرین عکس بدون گشواره اولین عکست بعد از اینکه گوشهات رو سوراخ کردیم با سبا سوار سه چرخه سبا افتادن بعد از اینکه کنار مبل ایستادی   تمرین می کردی واسه چهار دست و پا رفتن     این عکسو با سبا یه شب که اومدن خونمون گرفتی ...

        هنوز نمی تونستی خودتو واسه نشستن کنترل کنی تولد صبا دختر عمو مجتبی   وقتی می رفتیم خونه بابا جون توی آفتاب اینجوری می خوابیدی خیلی دوست داشتی تازه یاد گرفته بودی با دهنت حباب درست کنی ...

               فدای اون علامت تعجبت مامان   یه شب که نمی خوابیدی بابایی با هزار زحمت بعد از اینکه 2 بار با آسانسور 7 طبقه رفت و برگشت  ساعت حدود 1.30 شب بالاخره موفق شد تورو رو شونه هاش بخوابونه   چهارمین سالگرد ازدواج مامان و بابا     ...

  اولین مرتبه ای که مامان جون داشت ناخناتو کوتاه می کرد ...

                   این اولین عکس دختر گلم  بعد از تولد هست    این عکس بعد از اینکه مادر لباسهات رو توی بیمارستان پوشوندت اولین خوابت توی بیمارستان روز دومت توی بیمارستان مامان فدای خوابیدنت عزیزم اینم عکس اولین حمام نی نی   فدای خمیازه هات     ...