سوگلم سه ساله شد
سه سال از روزی که با آرزوی دیدنت قدم به بیمارستان گذاشتم میگذره...گذشت و سرعت این گذر باور کردنی نیست، چه زود گذشت اولین قدمت اولین حرفت اولین دندونت و اولین هایی که بایاد آوریشون لبخندی از شیرینی و دلتنگی روی لبم میاره و حالا من مادر دخترک موکمند و خوشکلی هستم سه ساله که وجودش باعث خوشبختی و افتخار ماست ، تنها حرفی که همیشه و همیشه تکرار کردم و خواهم کرد دوستت دارم است که با گفتنش آرامشی به دلم مینشیند... امسال با بابایی تصمیم گرفتیم خودمون 3 تا واست تولد بگیریم عصری قبل از اینکه بیایم خونه مادر دنبالت رفتیم کیک و کادوی تولدتو گرفتیم و اومدیم خونه وقتی اومدیم متوجه شدم وسایل خاله هنوز خونمونه و...