عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

شعر خوندن به زبان ستایشی

      توپولویم اوپوو                  صورتم مثل اولو      قدو بالام اوچوله                  چشم و ابروم سیاهه مامانه اوب دایم                میشینه توی اونه  می بافه دون دونه              لباس بچه ها        می پوشم اوشل                  مثا دسته ...
17 آبان 1392

شیطنتهات توی23 و 24 ماهگی

  می بوسمت                    میخندی       وقتی که می خندی             زندگی جاری می شود به چشمانم که خیره می شوی                  معصومیت نگاهت مرا تا آسمان می برد گریه که می کنی                       قلبم تکه تکه می شود عاشقانه می بوسمت                  چه شیرین می خندی    ...
12 شهريور 1392

کارهای وروجک توی 22 ماهگی

چی بگم ازاین روزهاکه هرچقدرفکرمیکنم واقعااین ووروجک ِماهمون موجودکوچولویی هست که حتی دست وپاش روبه سختی حرکت میدادوتنهامحتاج مابود ، یاداون روزهاکه میکنم تنهاچشمات خیلی توی ذهنمه عزیزکم مخصوصا از لحظه تولدت که فقط چشمهاتو به خاطر دارم. حتی ازهمون روز اول حتی توی بیمارستان  باتمرکزخیره شدی بودی به چشمام ووقتی نگاه میکردم ومیدیدم واقعابادقت داری توجه میکنی  باخودم میگفتم وای خدا این دخترمنه و ازاین نگاه نافذوعاقلش میتونم بفهمم همونی میشه که آرزودارم    همون موش کوچولوحالا انقدراستقلال پیداکرده که حتی میتونه به ماتحمیل کنه خیلی چیزهارو میتونه خودش بخوره بپوشه بخوابه انتخاب کنه و....
9 تير 1392

کارهای 20 و 21 ماهگی فندق مامان

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است. از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم.   خودم خودم گفتنها ازنوع مغرورانه که یعنی من هم میتونم . . سعی می کنی اکثر کارهاتو خوت انجام بدی سعی می کنی خودت لباس بپوشی کلاهتو خودت از 18 ماهگی خودت می پوشی سعی می کنی موهاتو شونه بکشی تنهایی غذا می خوری- دمپاییتو پا می کنی و کششو می اندازی پشت پات اگه خواستی خودت کاری رو تنها انجام بدی می...
5 خرداد 1392

کارهای ستایش توی 18 و 19 ماهگی

ماشاءالله روز به روز شیطونتر از قبل می شی ناز کردنات هم که تمومی نداره وقتی شیرازیم با بابا کاظم جفت و جوری و از کنارش تکون نمی خوری همچنان نقاشی کشیدنو دوست داری آشغالهاتو خودت توی سطل زباله میریزی     توپ بازی رو خیلی دوست داری دوچرخه سواری و دردر هم خیلی دوست داری تا یه کاغذ می بینی دنبال مداد و خودکار می گردی که روش نقاشی بکشی تماشای سی دی و رقص هم که توی راس کارات هست تا آهنگ می شنوی حتما باید کلی قر بریزی و ما هم واسه هراهی باید همگی دست بزنیم و شیطنت و ناززززززززززززززززز و من فدای اون نازت و ببخشید چون این پست ...
20 فروردين 1392

ستایش در 17 ماهگی

ای امید زندگیم ....  با تو سبز و خرم است دنیای من ای بهار روشن فردای من میرسم با تو به اوج کهکشان ... ای تمنای دل تنهای من ...   ماشاالله ماشاالله روزبه روز شیطونتر می شی و گاهی اوقات اینقدر شیطنت و توی یک کلمه اینقده اذیت می کنی که دلم می خواد بشینم و زارزار گریه کنم خیلی دوست داری که یه مداد و کاغذ برداری و نقاشی که نه خط خطی بکشی و واسه اینکه هر روز کاغذهات توی خونه پخش بود یه تخته جادویی بهت دادیم تا باهاش بازی کنی   گیر دادی به سی دیهای کلیله و دمنه و روزی تقریبا8-7 بار در روز اونا رو تماشا می کنی   واسه اینک...
9 بهمن 1391

کارای گل دختر توی 16 ماهگی

  تمام خوبیها را برای تو می خواهم   وشکوفایی غنچه های لبخندت را در بهار مهربانیت   صبح صادق زیبایی از آن توست   با خدا تنها پله ای فاصله است   وقتی لبخند قشنگت   پرده از راز آفرینش بر میدارد   به سجده باران سپاس   درمقابل خدا زانو می زنم و بر زانوی تو سر می نهم   خدای مهربان در همه احوال نگهدار تو باد...   یاد گرفتی میری توی پاسیون خونه مامان جون و لی دیگه نمی تونی بیای پایین و از اون بالا صدا می کنی که بیاریمت پایین   از مبلها بالا میری   تمام کابینتها رو خالی می کنی وسط آشپزخونه وقتی میریم ...
6 دی 1391

ستایش و شیطنت

     کاش می شد همه احساسی که بین من و تو هست را تشریح کرد،شاید فقط محبت نیست! احترامیست که من برای خالق می گذارم! ستایش مهربان مادر، همه بازیهای کودکیت را دوست دارم و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با شادی لمس می کنم. نمی خواهم آرزو کنم کاش به اندازه آغوش من می ماندی من با هر تار موی تو که رشد می کند اوج می گیرم! لذت دیدن قد برافراشتنت به تنگ شدن آغوش من می ارزد عزیزخالص مادر عاشق جا گرفتنت میان بازوانم هستم باید این آغوش همپای تو بزرگ شود!  ماشاالله اینقدر شیطون شدی که نمی دونم از کدوم شیطنتت بنویسم از مبلها بالا میری و لامپها رو روشن می کنی...
18 آذر 1391

کارای 14 ماهگی دخملم

  سرزمین رؤیاها را وسیع کن با آرزوهای بزرگت! هر آرزوی جدید ت گوشه ای از این سرزمین را کشف می کند.  ستاره های زیادی در آسمان منتظرند که آنها را بچینی و در دست های خسته پدر بگذاری و دنیا را در نگاهی زیباتر به او تقدیم کنی. تا می گیم خاله عاطفه چی گفت صداتو نازک می کنی و  می گی دودایه ( یعنی ستایش) دست - پا و مو رو می شناسی و وقتی میگم اونا رو نشون میدی وقتی می گم چشمات کو چشمک می زنی و اگه بگیم دماغت کو دماغتو همچین میگیری و می کشی   بگم فین کن فین فین می کنی و دستمال بر میداری و دور دهن و دماغت می کشی   مامان جون وقتی میخو...
16 آبان 1391