عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

دلتنگی

1391/4/27 17:53
نویسنده : مامان فاطمه
303 بازدید
اشتراک گذاری

 

من قاصدک رویاهای مامان اومدم تو دنیای مامان

توی بهشت غرق در بازی بودم یکی از فرشته ها  اومد و گفت که دیگه وقت سفره یک دفعه با دلهره دامنشو گرفتم ناگهان از روی زمین صدایی مامانمو شنیدم که هی می گفتم منتظرمه

اونوقت بود که دیگه بی تاب شدم برای بوسیدم و بوییدنش

چند وقت بود آسمون دل مامانم یه خورشید می خواستو من آلان مثل خورشید تو آسمون دلشم

گاهی وقتها توی شبهای مهتابی مامان دنبال یه ستاره می گشت و حالا من توی شبهای دلش بهش چشمک می زنم

گاهی دلش می خواست فرشتها ی باشه تا براش قصه بگه و شعر بخونه و اون الان چند وقته قصه گوی فرشته ها شده

گاهی روزها آرزو می کرد نفس در نفس یه موجود دیگه باشه و الان من شدم نفسش و اون با من نفس می کشه.

دوست داشت یه روزی مادر بشه و الان خیلی ها بهش مامان قاصدک می گن ولی اون این احساس رو با ناباوری مزه مزه می کنه

خدا بهم گفت قطره بشم از دریا کنده بشم ببارم تو سرزمین قلب مامانم تا که یه قلب دیگه پدید بیاد یه زندگی پا بگیره

مامان توی باغ زندگی فقط پروانه نداشت و حالا مامان همش میگه پروانه آرزوهام به باغ زندگیم خوش آمدی

حالا مامان و بابا خیلی خوشحالن و خدا رو شکر می کنن.

  
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)