ببخش مامان پر از خطا رو:
چرایش را نمی دانم اما همیشه از دیدن چهره معصومش در خواب حس
عجیبی داشته ام! یه جورچشمهایم بهش خیره میشود و پرازاشک ،
که جواب بغضم رونمیتوانم بدهم ...
انگار با مظلومیتش می خواهد من را یاد تقصیراتم بیاندازد ...
یاد اینکه کجا بهش کم توجهی کرده ام ...
کجا خواسته اش رو درست برآورده نکرده ام وکلابدجنس شدم ...
کی جواب سوالش رو سر بالا داده ا م ...
چطوری از زیر خواسته اش فرار کرده ام ...
کجا بی خبر و بدون خداحافظی ترکش کرده ام
و کی از کوره در رفتم و بعد شبنم مژه های بلند و پر پشتش رو با دستهایم پاک کرده ام ...
یاد وقتهایی که دخملک با التماس گفته بغلم کن و نتونستم! ...
یاد وقتهایی که ازم خواسته بشینم کنارش و باهاش بازی کنم و وقتش رو پیدا نکرده ام! ...
یاد لحظه هایی که با گریه ازم خواسته تنهایش نگذارم و قبول نکرده ام ! ...
یاد وقتهایی که وادارش کردیم کاری را بر خلاف میلش انجام بدهد ...
یاد شبهایی که به زور می خواستم بخوابونمش ...
و یاد وقتهایی که باعث شدیم گونه هایش از اشک خیس بشه
یا ازمون ناامید بشه! ...
یاد لحظه هایی که با غرور کودکانه اش به استقبال اتاق گریه رفته!! ...
یاد وقتهایی که خلوت تنهایی هایش رو با اسباب بازیهاش پر می کنه
نه! انگار تمومی نداره ! ...
یادتمامی اینهایعنی دلتنگی که دردلت میپیچدوتوتنهاناگزیری باخودت ،
فقط باخودت عهدکنی که دیگرمادربهتری میشوم ،،
دلبندم توفقط زودتربیدارشو تا ثابت کنم !
زیبای خفته من ،
هر چی تقصیر و کوتاهیه از من ... هر چی خوبی و قشنگیه از تو !