پاییز
بویش راحس میکنی ؟صدای گامهایش رامیشنوی ؟ چه طنازانه نزدیک میشود! ،چه دلبرانه دیوانه میکند!بالبخندی به لطافت باران ...من پرازشوق پاییزم ، برای عاشقانه قدم زدن وگوش کردن به خش خش ها ...پدرانمان خوب میدانستندکه پاییزفصل مهربانی و عشق است ازآنجاکه پاییزرابامهرآغازکردند . . .
چشم به هم بزنی دورو برت پرازرنگهای گرم میشه ...اون گرمی تو وجود توام رخنه میکنه ، هواخنکه ولی تو ازدرون احساس گرمامیکنی ،انگاری یه جوردلگرم میشی به زندگی ، مهر آبان آذر فصلهای طلایی سالند ،
برای پاییزدلتنگم ،
یعنی لحظه شماری میکنم برای قدم زدن روبرگهای قرمز و زرد و نارنجی این سه رنگ پاییزدلخوشیه زندگین .
بیشترآدمهاپاییزروتلخ میبینن امامن میگم بایدنگاهمون روعوض کنیم اونوقت پاییزنه رنگ غم بلکه رنگ خوشرنگ تازگیست . .
چه زود یک تابستان دیگرهم گذشت وحالا بایددلخوش کنیم به آمدن پاییز ، یک پاییزخوشرنگ که زردونارنجی نباشد،که توی کوچه پس کوچه هایش بغض نباشد،مهروآبان وآذرش تورایادهیچ خاطره خیسی نیندازد،که دل کندنش آسان ترازدل بستنش باشد... پاییزی که باران خورده نباشد آفتابی باشد دلگیرنباشد که عاشق هارابیچاره ترکند و غیرعاشق هاراتنهاتر . . .
یک پاییزدوست داشتنی که فقط مال من و تو و پدرت باشد، مال ماادمهای خیالباف رویای شکوفه های بهارنارنج ...
میمانیم به امیدپاییزی که نه ازفاصله هاخبری باشد نه ازغصه ، به امیدپاییزی که وقتی به آخررسیدجوجه ایی ازجوجه هایمان کم نشده باشد !