عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

سفر شمال

1393/2/22 21:04
نویسنده : مامان فاطمه
504 بازدید
اشتراک گذاری

بهار است و هوا پر از دوستت دارم هایی است که به دست باد سپرده ام نازنینم

این اولین مسافرت راه دورمون بود آخه می ترسیدیم که بهانه بگیری و اذیت بشی که آخرهم یکم بهانه رو گرفتی

به هر حال سفر خوبی بود

5 اردیبهشت صبح زود راه افتادیم و توی راه واسه صبحانه ایستادیم اینقده شیطونی کردی نگذاشتی درست ازت عکس بگیرم

عصر رفتیم ابیانه خیلی خوشکل بود و تو هم هر در قدیمی میدیدی می گفتی اینجا عکس بگیرم

 

شب جمکران مهمانسرای دانشگاه آزاد بودیم خیلی خوب بود ولی گریه زاری کردی آخه خسته شده بودی و شب زود خوابیدی و صبح هم با گریه بیدار شدی

از جاده چالوس رفتیم و اینجا هم توی راه واسه قلیون و چای ایستادیم

اینجا هم واسه ناهار توی جاده چالوس رستوران پدر خوب ایستادیم

عصر رسیدیم دریاچه ولشت نزدیک کلاردشت می خواستی سوار قایقهای شکل مرغابی بشی من راضی نمی شدم می گفتی مامانی می تلسی- نتلس بیا بریم بعد از سوار شدن هم گریه می کردی که بازم می خوام

شب هتل کاسنیک نزدیک دریاچه اتاق گرفتیم و بعد رفتیم رودبارک و برگشتیم ولی توی مسیر که جاده خاکی بود شب موقع برگشت گم شدیم و من عصبی شده بودم و خیلی هم ترسیده بودم

از شب توی هتل بارون گرفت

فردا ظهر واسه ناهار رفتیم 3000 یه جای بکر و آروم بود ولی فوق العاده سرد آخر موقع برگشت هم ماشینمون توی گل گیر کرد

اینم موقع ناهار خوردن

و فردا عصر هم رسیدیم رامسر اونجا هم رفتیم  مهمانسرای دانشگاه اراک یه سوئیت حیاط دار بود دو شب رامسر بودیم هر دو شب بارونی بود عصر رفتیم کنار دریا ولی بارونی و سرد بود تو هم رفتی قسمت بازی و حسابی هم بازی کردی

1

نمی دونم واسه چی گریه می کردی

2

اینم بعد از گریه هات

2

3

صبح راه افتادیم به طرف جواهرده تا نصف مسیر مه بود و ولی بعدش آفتابی شد و هوا خوب ناهار هم اونجا بودیم

5

4

6

8

اینم یه مدلش

8

و بعد دوباره برگشتیم مهمانسرای رامسر بابایی رفت آبگرم ولی ما نرفتیم

22

عصر رفتیم کنار دریا سرد بود برگشتیم رفتیم خرید و شب هم شام رفتیم پیتزا پامچال جای خیلی قشنگی بود با یه آکواریوم بزرگ و یه قفس بزرگ پرنده وسط مغازه هم جوبکشی پر از ماهی گلی

9

صبح زود رفتیم کاخ رضا شاه رامسر و تو هم با لباس قاجار بعد از نیم ساعت بهانه گیری و قر راضی شدی عکس بگیری

20

12

23

14

از اونجا حرکت کردیم به طرف قزوین و ناهار قزوین بودیم و شب دوباره رسیدیم جمکران

87

80

و ظهر روز بعد ناهار شهرضا بودیم و غروب رسیدیم خونه و مامان جون و باباجون و خاله عاطفه اومدن دیدنمون

توی مسیر تا می رسیدیم جایی واسه ناهار یا شام می گفتی من کباب مثل کتت می خوام

و تا واسمون غذا می آوردن می گفتی آخ جون واسمون کباب آبدن

رو هم رفته سفر خوبی بود

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)