عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

ستایش در 12 ماهگی

1391/7/2 11:59
نویسنده : مامان فاطمه
194 بازدید
اشتراک گذاری

                           

  12 مرداد واست جشن دندونی کوچولوی خانوادگی گرفتیم

و از 13 مرداد با بابایی رفتیم خونه خودمون .

شیطنتهات شروع شد و تا می تونستی توی

خونه اذیت می کردی وای اصلا فکرشو

   نمی تونم بکنم که یه ادم به این ریزه

میزه ایبتونه اینقدر شیطنت کنه .

    ولی خدایا شکرت که یه بچه سالم بهمون دادی تا روز

به روزشاهد بزرگ شدنش باشیم و اذیتمون هم بکنه

   چون که ماه رمضون بود جایی نمی تونستیم بریم و بابا کاظم

هم مرخصی گرفت و چند روز موند خونه.

    حسابی با صبا جفت و جور شدی و وقتی میریم خونه مادر با هم

بازی می کنین ولی در عین حال تمام حواست به محمد صادق هست که ببینی اون

چکار می کنه.

١٩ مرداد مامان جون آش نذری داشت بابا کاظم ما رو برد و دو روز بعد بابا جون برمون گردوند خونه.

  24 مرداد با بابا کاظم رفتیم تنگ تیزاب و غروب هم برگشتیم خیلی

خوش گذشت و تو هم تا تونستی شیطنت کردی.

  تا عید فطر شیراز بودیم و چون تعطیلات من داشت تموم می شد)به مناسبت ماه رمضون دو هفته تعطیلات داشتیم) فردای

عید برگشتیم خونه بابا جون شب قبل ازعید فطر با بابایی واسه شام رفتیم رستوران ماشاالله چقدر اذیت کردی.و شب عید هم خونه آقایی بودیم که وقتی داشتی با صبا بازی می کردی یک مرتبه افتادی به گریه کردن و اصلا نمی تونستی بشینی و من فکر می کنم با ته افتاده بودی روی اسباب بازیها و دردت گرفته بود و با بابایی و عمو مجتبی و مادر بردیمت درمونگاه که گفت احتمالا ضرب دیده و چیز مهمی نیست و فردا صبحش خوب شده بودی.

١٤ مرداد اوایل تعطیلات من بود که بعد از ظهر که خواب بودی من و بابا توی سالن تلویزیون تماشا می کردیم و هر از گاهی مواظب تو هم بودیم که از تخت نیفتی ولی چند لحظه بعد از آخرین باری که بابا تو رو چک کردی یک ممرتبه صدای افتادنت از تخت رو شنیدیم و بعد هم گریه تو .ولی خدا رو شکر هیچ آسیبی ندیدی و از اون روز دیگه روی زمین خوابیدیم.

   1 شهریور عروسی فهیمه دختر دایی من بود که بابا نیومد و ما با بابا جون

رفتیم و بد نبود خوش گذشت.

و تو خیلی بچه خوبی بودی و اصلا اذیتم نکردی

3 شهریور چون که جمعه بود یه تولد کوچولو گرفتیم خونه خودمون

 و خیلی خوش گذشت ولی آخر شب که کیک تولدت

خراب از آب در اومد حالم گرفته شد و بابا کاظم سریع رفت

و واسمون رولت گرفت و آورد.

و اینم اولین مرتبه ای که خودکار و کاغذ بهت دادم (2٦ مرداد)

نقاشی

2 تا دندون نیش بالات هم 3 شهریور جوونه زد عزیزم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)