خاطرات 14 ماهگی یکی یه دونه مامان
روزای قشنگ کودکی تو هرگز بر نمی گردن
دخترم برای تو می نویسم
روزگاری میرسه که تو در جستجوی کودکیت تاریخ رو ورق میزنی اما کودکی بر نمی گردد
ستایشم
توقسمتی از نور خدا تو آسمونی تو فرشته ای در لباس انسان که ایزد آسمونها برای تکاملت نیاز به هبوط زمینی را در تو دید
عزیزکم هیچوقت پاکی و بی آلایشی آسمونیت رو فراموش نکن
سرشتت رو همیشه کودک نگه دار
از اولین این ماه 5 شنبه ها هم تعطیلم و از عصر 4 شنبه میریم خونه خودمون
دیدن بابا کاظم
8 مهر ماه بردمت آزمایشگاه واسه چک کردن آهن ولی چون قبلش شیر خورده بودی گفتن باید یه روز دیگه بریم و آزمایشت افتاد واسه 13 و قرار شد 4 ساعت قبل غذا نخوری موقع برگشتن از آزمایشگاه واست یه حلقه هوش و بن بن بن گرفتم و تا الان گل- دست - پا - مو و آب رو یاد گرفتی
صبح 13 مهر ساعت 5.30 صبح از خواب بیدار شدی و شروع کردی به مَم مَم گفتن
و من هم سریع لباس پوشوندمت و با بابا کاظم رسوندیمت آزمایشگاه .
موقع خون گرفتن کلی گریه زاری کردی و منم اونطرف گریه می کردم
و موقع برگشتن هم سریع خوابت برد .
خدا رو شکر جواب آزمایشت هم خوب بود و آهنت می بایست بین ١١ تا ١٦ باشه
و شما ١٣ بود.
19 مهر عصری رسیدیم خونه و با بابایی شروع کردیم وسایلمون و جمع کردیم
و از فردا ظهرش وسایل و بردیم خونه جدید
و از جمعه شب دیگه اونجا مستقر شدیم.
موقع اسباب کشی تا تونستی شیطنت کردی و جیغ منو درآوردی.
٢٧ مهر پنجشنبه بابایی اداره بود واسه همین نرفتیم خونه
و اون بعد از اداره اومد خونه باباجون .
جمعه عصر رفتیم بیرون و تو دست بابایی رو گرفتی و شروع کردی به راه رفتن و دویدن
واسه همین وقتی رفتیم خونه ساعت ٨ شب خوابیدی
ولی ساعت٤ صبح بیدار شدی و شروع کردی شیطنت و به زور یه ربع به ٥ خوابت برد
ولی بازهم ٦.٢٠ دقیقه بیدار شدی و دیگه نخوابیدی .
واااااااااااای چیکار کنم از دستت.
٢٩ مهر ماه واسه تنبلی چشم اومده بودن بهزیستی ومن و همکارم،
تو وغزل رو بردیم خدا رو شکر مشکلی نداشتی و کارت سلامت بهت دادن.