عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

خاطرات 17 و 18 ماهگی یکی یه دونه

1391/12/4 10:05
نویسنده : مامان فاطمه
339 بازدید
اشتراک گذاری

    

عشق زیبای من

ستایش کوچکم

آرزویمان این است که دلت خوش باشد

نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند

نشود غصه دمی نزدیکت

از خدا می خواهیم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر و نباشی دلتنگ

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

     6دیماه خاله نیره آش رشته نذر دارشت و می خواست آش و توی مدرسه واسه بچه های ابتدایی بپزه واسه همین به ما هم گفت بیاین اول رفتیم نذر خاله و بعد هم چون پشت گردنت چندوقت بود خارش داشت بردیمت دکتر که گفت فقط باید پودر لباسشویی تورو عوض کنم.

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

   14 دیماه مادر نذر شله زرد داشت بعد از ناهار رفتیم اونجا حسابی با بچه ها بازی کردی و چونکه ظهر نخوابیده بودی موقع پخش نذری منم با بابا کاظم رفتم تا خلوت باشه و تو توی ماشین بخوابی و خوابیدی ولی تا رسیدیم خونه بازم بیدار شدی.

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

       15دیماه فردای نذر مادر با صبا سر تخته جادویی صبا دعوات شد و تو از دست اون می کشیدی و اونم از دست تو و اینجا اولین دعوای حسابیتون بود و بعد هم هر دو تا شروع به گریه کردین

 جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

  8 بهمن ماه چونکه مامان جون قبلا واسه سلامتیت ختم صلوات نذر کرده بود مراسم ختم صلوات توی خونه مامان جون داشتیم و مادر و بابا کاظم هم اومدن و حسابی هم شلوغ شده بود

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

    10بهمن تولد پیامبر تعطیل بود و فرداش هم من مرخصی گرفتم و با بابا کاظم رفتیم فسا و میونده خونه اقوام بابا حسابی بهت خوش گذشت هر جا میرفتیم بچه داشتن و تو هم حسابی مشغول بازی بودی.

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

    19بهمن ماه باباجون و مامان جون و دایی حمید رفتن قشم و درگاهان واسه مغازه دایی جنس بیارن بابا کاظم اومد خونه مامان جون و بردیمت پارک و با گریه آوردیمت خونه از سرسره خوشت اومده بود و نمی آمدی خونه.

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

         19بهمن 2 تا دندون آسیابی پایین جوونه زد

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 

26 بهمن بردمت بهداشت همه چی مرتب بود

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)