شیره جان
ستایش مادر ؛
همیشه بی نظیر و بی همتای من ؛
نزدیک به 12 روزاست که دوری از من .
و آن رابطه ی تنگاتنگ و عاشقانه ی همیشگی محــو شده ، آنقدر که انگار اصلا چیزی نبوده میانمان !
عزیزم ؛
دلم بی تاب توست ، خیلی ...
دلم می خواهد تنها یکـــــــبار دیگر ، شیرت دهم .
دلم می خواهد صدای قورت قورت خوردنت را بشنوم ، صدای نفس هایت ...
دلم می خواهد نفس های گرمت ، دوباره تنم را داغ کند ...
دلم می خواهد پیشانی و موهای عرق کرده ات را با دستم پاک کنم .
ستایشم ؛
از همه بیشتر دلم برای نگاهت تنگ شده ؛
همان نگاه های رو به بالایت ، همان چشمان خیره به من و مسخ کننده ات ...
وای خداااای من ، چشمانت !
دلم برای خماری چشمانت به وقت اولین مک ، پَر می زند ، پَر ...
چکار کنم با این دلم دخترم ؟
بگو چـــــکار کنم ، قلب مادر ...
احساس می کنم ، نمی توانم نفس بکشم .
کاش تصویرش از ذهنم نرود ، که دق می کنم .
ستایش جانِ من ؛
١سال و 11ماه را باهم گذراندیم ،١سال و11 ماه روز شیردهی ...
و من پیشانیِ شکر بر آستان خدای بزرگمان می سایم ، برای همه ی این روزها .
برای نعمتی که بر من و تو تمام کرد ...
برای صبر تو و پایان خوش این برگ از مادری من و فرزندی تو ، برای اذیت نشدنت !
برای بصیرتی که هنگام از شیر گرفتنت به من ارزانی داشت .
برای شیره ی جاااان !
دخترکم ،
آنچه که باید می گفتم را گفتم ، این را هم بگویم که بدانی ؛
شیر من ، مادرت ، از اولین تا آخرین قطره ی آن ؛
حلالت ...
حلالِ حلال !
خوب باشی ، تا همیشه ...
♥. دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم ، تا آنسوی ابدیت .
که تو برای من بســـی ، برای زندگی !