برای دخترم
میتوان رفت در آن ستاره های چشم او
میتوان نیست شد و هیچ ندید
جز دو نقطه سیاه
میتوان خود را دید
لحظه ای غربت خود را حس کرد
و در آن مرز غریبانه چه شیرین جان داد
از غم عشق چه میباید کرد
من نمیدانم هیچ
تو بگو
تشنه ام
تشنه ترین تشنه ها
از عطشی میسوزم
تو بگو من نمی دانم
از غم عشق چه می باید کرد؟
ستایشم، عزیزم، عاشقتم و دوست دارم
بابا کاظم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی