عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

10 ماهگی ستایش

1391/4/7 10:19
نویسنده : مامان فاطمه
205 بازدید
اشتراک گذاری

 نوه همسایه مامان جون اسمش ابالفضله یه ماشین شارژی داره که هر وقت میاد خونه مامان بزرگش میاد دنبالت و تورو توی ماشینش می نشونیم و اونم یه دستش رو می اندازه دور کمرت و یه دستش و به فرمون می گیره و توی کوچه با هم بازی می کنید و گاهی وقتها  هم روی لپت یه بوس  می کنه .

نوه مامان جون

 

سبا یه سه چرخه داره که وقتی میریم خونه مادربهش اشاره می کنی و بابا کاظم تو رو می گذاره روی صندلی و سبا پشت سرت میشینه و بابا هلتون میده و شما دو تا هم کلی ذوق می کنین.

با سبا

 

چند روزمرخصی گرفتم ورفتیم خونه خودمون ( از عصر ١١ خرداد تا ١٥)وقتی با بابا هستی خیلی خوشحالی و خیلی شیطنت می کنی .

رگ زیر چشمت بعضی اوقات تیره میشه واسه همین با بابایی بردیمت چشم پزشک .خدا  رو شکر گفت مسئله ای نیست.

شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

از ٢٤ خرداد  یه کمی تب داشتی و فقط سرت داغ می شدشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے ومنم چند روز مرخصی گرفتم از ٢٥ خرداد عصر رفتیم خونه تا صبح ٣٠ خرداد.  ٢٧ خرداد رفتیم  خانم دکتر بلند پرواز تا ببینه علت تب کردنت چیه و همونجا هم  گوشهات رو سوراخ کردیم  وای که چه گریه ای کردی . بابا کاظم به من گفت وقتی رفتیم خونه منو میکشه که گوشهات روسوراخ و یه گوشواره نگین سفید توی گوشت کردیم وفرداش برات یه گوشواره کوچولوی خوشکل خریدیم .          

     http://www.khavaranshop.com/

 دو روز بعد از اینکه گوشهاترو سوراخ کردیم گل گوشو از گوشهات بیرون اورده بودی وقتی بابا خواست اونا توی گوشت کنه کلی گریه کردی ولی بعد از اون دو مرتبه دیگه بیرون اومد که دیگه مجبور شدیم یه گوشت رو گوشوار طلا کنیم و اون یکی همون گل گوشت باشه.

 بعد از چند روز مرخصی وقتی صبح ٢٥  خواستم با سرویس بیام خانه مامان جون ،تب داشتی و کل تنت داغ بود وقتی مامان جون و بابا جون بردنت دکتر گفته بود که سرما خوردی و گوش و گلوت سرخه وبرات یه سری شربت نوشته بود ولی خیلی بد آرومی می کنی و مدام گریه زاری راه می اندازی و فقط باید بغل باشی.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

١ تیربابا کاظم یرات یه نیم تنه و دامن خوشکل خرید و داد به دایی حمید رضا واست آورد وای خیلی ناز شدی وقتی پوشوندمت ولی نگذاشتی ازت عکس بگیرم.

خاله عاطفه از ٣ تیر ماه رفت توی کارخانه دوست عمو مسعود و مشغول کار شد .چون منم سرما خورده بودم بابایی امروز اومد واسه دیدنمون وعصر هم برگشت چون فردا سر کار هست وقتی بابا رفت می خواستیم لباستو عوض کنیم مامان جون دید کنار نافت یه کمی ورم کرده و اومده بالا خیلی ترسیدم سریع لباس پوشوندمت و بردمت دکتر حق جو اونم برات سونو نوشت فردا عصر با سرویس دانشگاه رفتیم خونه خودمون  بردیمت سونو . دکتر گفت باید یه مدت روشو ببندیم.      

                                            

بابا یی میره کلاس ویالون و من و تو هم ٢ بار توی این ماه با بابا رفتیم سر کلاس اولش از ویالون میترسیدی ولی کم کم عادت کردی .

  27.gif    

پارک رفتنهات همچنان ادامه داره و توی پارک کلی کیف می کنی و گاهی اوقات هم گریه می کنی واسه تاب بازی و تا تا میگی.  اول ماه رفتیم پارک بابا واست یه ذرافه خرید خیلی دوسش داری .

توی این ماه گوشی تلفن یا هر چیزی رو میگیری کنار گوشت تا مثلا الو کنی.

هستی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)