بارداری اسفند89
خدایا هزاران بار شکرت که ما رو لایق زیباترین
و ارزشمندترین و بهترین هدیه خودت دونستی
و افتخار مادر شدن رو نصیبم کردی
و این فرشته ناز رو برامون فرستادی
٣ اسفند مراسم صیغه خاله عاطفه بود که اومدن محضر شیراز و بابایی منو رسوند در محضر و وقتی مراسم تموم شد باباجون منو برد خونه.
توی این ماه خانه آماده شد و بابایی تمام وسایلهارو تنهایی گذاشت سرجاهاشون و حتی پرده هم خودش به سلیقه خودش سفارش داد که خیلی خوشکل بودن.
فردای اون روز رفتم کمیسیون پزشکی واسه یه ماه مرخصیم و روز بعدشم تعطیلی بود و ٦ اسفند بعد از تعطیلی رفتم سر کار.
سعی می کردم صبحانه نخورم و تا ناهار هیچ چیزی نمی خوردم و ساعت 3 واسه ناهار می رفتم خونه مامان جون.
بابایی تقریبا تمام کارای خونه رو انجام میده و دیگه داره منو لوس می کنه.
عید نوروز نزدیک بود و تمام امیدم به این بود که وارد ماه پنجم که می شم حالم بهتر بشه .