خاطرات 13 ماهگی
غنچه ای هستی که با روییدنت در باغچه قلبم،
قلبم را پر از مهر و محبتت کرده ای.
با مهر و محبتم تو را که تنها غنچه باغچه قلبم
هستی سیراب میکنم و در برابر طوفان
بی محبتی و بی مهری از تو محافظت می کنم
و سالها و روزها به انتظار می نشینم تا تبدیل به گلی شوی
٩ شهریور نوبت واکسن ١ سالگی داشتی که وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی ولی خدا رو شکر نه تب کردی و نه اینکه بعدش درد داشت.
١٢ شهریور رفتیم عروسی علی پسر عمه من خیلی خوش گذشت خوب بود ولی ستایشی بعد از یکم رقصیدن راحت خوابید تا فردا صبحش
١٧ شهریور عقد سمیه دختر عمم بود که اونم خیلی خوب بود از ساعت ٨ شب تا ٢ اونجا بودیم دخترم کلی رقصید ولی من لباس محلی پوشیدم می ترسید و بغلم نمی امد و مجبور شدم لباسمو بیرون بیارم.
توی این ماه مادر و آقایی رفتن مشهد و واست یه عروسک خوشکل و یه شلوار سوغات آوردن.
٢٣ شهریور رفتیم خونه و با بابایی رفتیم واست کفش بخریم هر چی کفش می پوشوندمت برات بزرگ بود و یا باهاش راه نمی رفتی تا اینکه تو یه مغازه یه کفش روی ویترین توی مغازه بود که برداشتی و کلی ذوقش کردی بابایی گفت از همون نمونه واست آوردن و وقتی پوشوندیمت باهاش راحت راه رفتی و خیلی دوستش داشتی ماهم همونو واست خریدیم و همش اونو تو خونه می پوشی و راه میری و یا اینکه توی خیابون می خواهی باهاش راه بری.
و بالاخره اتفاق مهم اینکه بابایی می خواست واسمون به خاطر تو یه خونه ٢ خوابه برداره که بالاخره موفق شد. عکسهاشو بعد از اینکه مرتبش کردم عکسهاشو واست می گذارم.