عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

خاطرات 13 ماهگی

1391/7/5 22:29
نویسنده : مامان فاطمه
210 بازدید
اشتراک گذاری

 

غنچه ای هستی که با روییدنت در باغچه قلبم،
قلبم را پر از مهر و محبتت کرده ای.
با مهر و محبتم تو را که تنها غنچه باغچه قلبم
هستی سیراب میکنم  و در برابر طوفان
بی محبتی و بی مهری از تو محافظت می کنم
و سالها و روزها به انتظار می نشینم تا تبدیل به گلی شوی

٩ شهریور نوبت واکسن ١ سالگی داشتی که وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی ولی خدا رو شکر نه تب کردی و نه اینکه بعدش درد داشت.

1.gif

١٢  شهریور رفتیم عروسی علی پسر عمه من خیلی خوش گذشت خوب بود ولی ستایشی بعد از یکم رقصیدن راحت خوابید تا فردا صبحش

http://www.gifss.es/romanticos/bodas/boda20.gif

   ١٧ شهریور عقد سمیه دختر عمم بود که اونم خیلی خوب بود از ساعت ٨ شب تا ٢ اونجا بودیم دخترم کلی رقصید ولی من لباس محلی پوشیدم می ترسید و بغلم نمی امد و مجبور شدم لباسمو بیرون بیارم.

http://s10.rimg.info/151fb4533bffa2177f8d87606d3c2ba2.gif

توی این ماه مادر و آقایی رفتن مشهد و واست یه عروسک خوشکل و یه شلوار سوغات آوردن.

 

٢٣ شهریور رفتیم خونه و با بابایی رفتیم واست کفش بخریم هر چی کفش می پوشوندمت برات بزرگ بود و یا باهاش راه نمی رفتی تا اینکه تو یه مغازه یه کفش روی ویترین توی مغازه بود که برداشتی و کلی ذوقش کردی بابایی گفت از همون نمونه واست آوردن و وقتی پوشوندیمت باهاش راحت راه رفتی و خیلی دوستش داشتی ماهم همونو واست خریدیم و همش اونو تو خونه می پوشی و راه میری و یا اینکه توی خیابون می خواهی باهاش راه بری.

و بالاخره اتفاق مهم اینکه بابایی می خواست واسمون به خاطر تو یه خونه ٢ خوابه برداره که بالاخره موفق شد. عکسهاشو بعد از اینکه مرتبش کردم عکسهاشو واست می گذارم.

     

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)