کارای ستایش در 13 ماهگی
نمی دونم می تونم حس الانمو برات توصیف کنم یا نه.
یه حس عجیبی دارم همش میترسم نباشم و بالندگیتو نبینم.
لحظاتی با تو دارم که دلم نمی خواد با هیچ کس تقسیمش کنم ،
دلم می خواد این لحظه های ناب از آن خودم تنها باشه.
برام بشه یه صندوقچه پر از زیبایی و یاد واره های قشنگ تو ،
که با باز شدن اون پروانه ها با شادی پرواز کنن و خونه دلم پر بشه از ستاره.
دلم می خواد فقط و فقط بشینم و نگاهت کنم تو با اون صورت معصومت بازی کنی
و صدهزار بار قربون صدقه ات برم .
می خوام فقط برای من باشی کنار من باشی ، من باشم و تو.
و لحظه های شاد زندگی.
خدایا این فرشته آسمونیت که یک ساله به من سپردی هنوزم به توجه و مراقبت تو نیاز داره ،
پس خدایا نگهدارش باش.
کاش بتونم اونجور که شایسته توست ازت مراقبت کنم و بهت برسم.
کاش بتونم هر چه لیاقتته بهت بدم و تو بعدها از من گله نکنی.
دوستت دارم با تمامی وجودم
خیلی شیطون شدی خیلی خیلی.
تا وقتی کنارت می شینیم برای خودت بازی می کنی
و لی وقتی دورت نباشیم بهونه می گیری.
دستمال بر میداری و گردگیری می کنی
و به حساب خودت همه چیزو تمیز می کنی
وقتی میریم توی آشپزخونه میای و با گریه هلمون میدی
و دستمونو می کشی و ما رو از اونجا بیرون می بری.
همچنان با هرآهنگی بشکن میزنی و می رقصی.
دیگه کارت از راه رفتن گذشته و میدوی.
میری توی حیاط واسه خودت بازی می کنی
و وقتی دور باغچه میری اُی اُی (گل گل) می کنی
وقتی یه بو که دوست نداری میاد دماغتو می گیری
و پیف پیف می کنی و حتی دماغ بقیه هم میگیری
تند تند نفس می کشی و به دستمال کاغذی اشاره می کنی
و وقتی اونو بهت دادیم دور دهن و دماغت می کشی.
در کابینتهای آشپزخونه مامان جون رو باز می کنی
و ظرفها رو بر میداری و توی سطل زباله میریزی
وقتی کنارم خوابیدی و شیر می خوری یک مرتبه بلند می شی
و شروع می کنی دویدن و خودتو توی بغل مامان جون می اندازی و قایم میشی.
عروسکهات رو می گذاری روی شکمت و ملج ملج می کنی
یعنی داری بهش شیر می دی.
وقتی می دونی یه کاری اشتباه هست و نباید انجام بدی نچ نچ می کنی
وانگشت اشارتو تکون می دی ولی گاهی اوقات بازم انجامش می دی.
مسواک بر میداری و می کنی توی دهنت وتکونش میدی
هدیه تولد بابایی یه اسب بود که تکون می خوره مثل شکل زیر
که دوست داری سوارش بشی و بازی کنی
میری توی حیاط و شروع می کنی دستتو به طرف گنجشکها تکون میدی
و می گی کیش
خیلی دختر دلسوز و مهربونی هستی
و وقتی حتی یه نی نی رو می بینی که گریه می کنه
تو هم شروع می کنی به گریه کردن
خودت قاشق بر میداری و غذاتو می خوری
خونه سازیهاتو به هم وصل می کنی و وقتی اونا رو جدا می کنی هورا می کشی
بادکنک رو فوت میکنی