خاطرات 19 و 20 ماهگی نفس
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست
ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
ای مهربان - لبخندی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
3اسفند بابایی مارو واسه ناهار برد سپیدان و ماهی کباب خوردیم و برگشتیم خونه و تو هم که ماشاالله....
8 اسفند ماه برای اولین بار بردمت مهد کودک خودم 1.5 ایستادم وقتی با مربیت مشغول نقاشی کشیدن شدی برگشتم اداره و بابا جون نیم ساعت بعد رفته بوددنبالت که به زور برگشتی خونه
9 اسفند دیدم که 2 تا دندون شماره 7 و8 بالایی دارن یواشکی بیرون میان
10 اسفند مامان جون نبود و من و بابا کاظم تنها تو رو بردیم واسه واکسن 18 ماهگی
و چون خیلی تکون خوردی تا 1 هفته پاهات درد می کرد و درست راه نمی رفتی
و وقتی می خواستی بشینی اول پاتو صاف می گذاشتی بصورت افقی روی زمین
و بعد کل بدنتو تق می کوبیدی
روی زمین و تا 3 روز تب داشتی و این اولین واکسنی بود که اینقده اذیت شدی و تب کردی
الهی مامانن فدات بشه جیگر طلا
12 اسفند ماه مامان جون برده بودت مهد و تنهات گذاشته بود البته فکر نمی کردیم بهانه بگیری که شروع به گریه و زاری کرده بودی واز مهد به باباجون زنگ زده بودن و اومده بود دنبالت
15 اسفند توی مهد مراسم سفره 7 سین و عکس انداختن بود و من خودم بردمت مهد ولی از وقتی رفتیم شروع به گریه کردی و با عجله یه عکس ازت انداختن و برگشتیم خونه
از 18 اسفند 3 روز کامل گشتم و فقط واست یه کفش و یه لباس گرفتم
از 27 اسفند چند روز قبل از عید مرخصی گرفتم و توی خونه کنارتون بودم
دندونای 5 و 6 پایین هم جوونه زدن
30 اسفند بعد از سال تحویل رفتیم خونه آقایی و تا آخر شب اونجا بودیم
1 فروردین صبح رفتیم خونه باباجون
عصر یکم رفتیم خونه آقای من
2 فروردین عصر رفتیم خونه دایی وحید و عمو فرزاد و
چونکه بابا کاظم بقیه روزها رو تا 7 فروردین سر کار بود ما موندیم خونه مامان جون
و بابایی رفت شیراز
عصر 3 فروردین با بابا جون و اینا رفتیم خونه عمو بهنام و بازهم عمو فرزاد
6فروردین از صبح رفتیم خونه خودمون و ظهر با باباجون رفتیم فرودگاه استقبال عمو مسعود من که از مکه اومد و شام هم همونجا خونه عمو بودیم قبل از شام با عمو مهرزاد رفتیم خونه بعد آقا و ننه من اومدن خونمون و بابا کاظم هم از سر کار اومده بود خونهبعد از شام باباجون اینا هم اومدن خونمون
7فروردین عصر عمو فرزاد اومد خونمونو آخر شب رفتیم خونه عمو مجتبی و تو با سبا کلی بازی کردی
8 فروردین عمو فرزاد واسه ناهار اومدن خونمون و با مبینا حسابی مشغول بودی
9 فروردین عصر رفتیم خونه دایی سید ضیا ولی توی مسیر رفتن یک مرتبه افتادی به استفراغ و این شروع مریضیت بود
10 فروردین حالت چندان خوب نبود و بردیمت دکتر ومریضیت ویروس اسهال و استفراغ بود و با وجود داروهایی که دکتر بهت داد شب تا صبح نخوابیدی و فقط استفراغ می کردی
11 فروردین بازهم رفتیم دکتر و چون یه کم حالت بهتر شده بود رفتیم خونه عمو بهبودو بازهم شب تا صبح...
12 دایی سید ضیا اومد خونمون و تو یه کم با مهرانا و علیرضا بازی کردی
12 شب تا صبح بابا کاظم حالش خوب نبود و تا صبح نخوابید و صبح 13 یه کم بهتر بود رفتیم طرف جنگل و باباجون و عمو بهبود و فرزاد و اقا اونجا بودن و 1 ظهر ما رسیدیم و تو اصلا حالت خوب نبود و حالت سرما خوردگی داشتی و عصر دوباره افتادی به استفراغ و ما هم شب خونه بابا جون موندیم و صبح وقت دکتر گرفتیم و سریع بردیمت دکتر و من تا 17 مرخصی بودم و تو اصلا حالت خوب نبود و سرما خورده بودی ولی دکتر می گفت به خاطر ویروس همون مریضیه هست و خدا رو شکر چند روز بعد خوب شدی و دیگه مشکلی نداشتی