من و این روزها
من این روزها :
روزی صد بار عاشق می شوم ، شیدا و مجنون می شوم !
روزی صد بار بی آنکه مِی بنوشم مست می شوم !
روزی صد بار ، بدون بال ، پرواز میکنم ، به آسمان می روم و چون دلم را در زمین جا گذاشته ام دوباره بازمی گردم !
خدایا ، تو می دانستی من آرزوی دختر داشتن در دل دارم ، آرزویم را برآورده کردی !
اما من آن زمان نمی دانستم که داشتن دختر اینقدر شیرین است که آدم را روزی صد بار ببرد به آسمان نزدیک فرشتگان و بازگرداند !
تو خودت قضاوت کن ، چگونه این قلب ِ ناتوانم را درون سینه آرام کنم ،
وقتی که :
صبح که از خواب برمیخیزم ، صدای ناز و دخترانه ای ، مرا مامان صدا میکند ، آن هم نه یک بار ، یک صدهزار بار !
لباس هایش را تن میکنم تمام ذهنم درگیر آن گل ِ سر کوچکی است که باید با تیپ دخترانه اش سِت شود !
دستهایش را روی سرم می کشد و با لبخندی به عمق چشمانم نگاه میکند
زخم کوچکی روی دستم میبیند ، ناگهان دلش فشرده میشود ، بوسه ای میزند و نوازش کنان تکرار میکند:
اُخ .
با هر لباس جدیدی ، هر گل سر تازه ای ، هر آراستگی ایی برای اولین بار . ذوق زده میشود، دوست دارد خود را در آینه ببیند و بگوید :
اُشِل (خوشگل )
از کجا یاد گرفته ای اینهمه دختر باشی؟
می گویمت ، ستایشم دوستت دارم خب؟
سر راکمی خم میکنی ، چشمانت را خمار میکنی و آرام پلک میزنی و می گویی گُب(خب) و آنقدر در این حالت میمانی تا آغوشی گرم تو را مهمان کند !
من تاب ِ اینهمه ناز و کرشمه را ندارم فرشته کوچک ، خرابم نکن !
درست همین لحظه که این هیجانات را بازگو میکنم ، ضربان قلبم هول شده ، سریع تر میدود !
هیچ وقت نمیدانستم در برابر دخترانگی هایت ، اینقدر کم ظرفیت و بی جنبه هستم !
دوستت دارم ، کاش این دوست داشتن ها یک جایی اندازه اش ثابت بماند ، تا همین مقدار برایم کافی است !
خدایا شکر میکنمت ، به فاصله زمین تا آسمان هفتم ات ، صدایم رسید ؟؟؟