عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

31 ماهگی دخترم

  فرشته كوچك من ! امروز 31 امین ماهی است كه به محفل گرممان قدم گذاشته اي... 31 ماه است كه صداي بال زدن فرشتگان را در خانه مي شنوم كه براي مراقبت از تو به زمين آمده اند.... امروز از يكتايي هايت مينويسم تا وقتي ميگويم دخترم بي همتاست بدانند بي ربط نميگويم... دختر بي همتاي من ! كودكانه هايت را با تمام وجود سراسر عشقم مي ستايم و لذت كودكيهايت را در دفترچه خاطرات ذهنم به يادگار نگه ميدارم تا هيچ گاه بي آلايشي بچگي هايت را از خاطر نبرم. كاش همچون كودكان بي ريا و پر مهر بوديم... صداي نفس نفس زدن هايت را در حين خواب شماره ميكنم تا در دفترچه خاطرات ذهنم همه را حك كنم... نبايد چيزي از قلم ...
9 فروردين 1393

31ماهگیت مبارک قند عسلم

    واقعا چقدر خوب شد که اومدی و به زندگیمون رنگ خوشبختی پاشیدی. نمی دونی چقدر با عشقت سیرابمون کردی. واقعا چیزی نمی تونم بگم جز اینکه با بودنت ما رو  کامل کردی. به وجودت افتخار می کنیم پرنسس دوست داشتنی ما. دختر زیباروی    امروز 31 امین ماه شکفته شدنت است.. وجودت چه زیبا وجودمان را پر از عشق کرده است...پر از لطافت؛پر از زیبایی.. این روزها چه زیبا همراه با تو کودکی می کنیم.. چقدر ساده به جمع ما آمدی و همه هستی ما شدی.. باورمان نمیشود که قبل از آمدنت چگونه می زیسته ایم..روزها را چگونه شب میکردیم... بدون صدای خنده هایت چه صدایی در...
5 فروردين 1393

نوروز مبارک بهار مامان

  ستایش  یکی یکدونه ام  سبددعایم رابرداشتم وآنرابسوی خداگرفتم،اسمت رابا مهرت داخل آن گذاشتم، سبد پرشد از صبوری، سلامتی،لبخند خداوگلهای بهاری...آن رابسويت ميفرستم، خانه ات را پرکن   بازم اومد بهار شاد و خندون با سوسن و با سنبل و با ریحون باز عمو نوروز برامون آورده سبزه وگل به جای برف و بارون چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره   رو شاخه ها شبنم دونه دونه از شادی و صفا دارن نشونه ببین...
3 فروردين 1393

30 ماهگیت مبارک یکی یه دونه من

    دخترم چقدر زود بزرگ میشوی؟ برای چه این همه شتاب داری؟ برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست...اما اینگونه که تو میروی میترسم از تو جا بمانم . دخترکم انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من. انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پرتلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند نفس بکشد ببالد.   میوه ی دلم روزهایی که میگذرند باز نمیگردند و روزهایی که می آیند ، من برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی تابی خواهم کرد.. من جرعه جرعه ی این لحظات ناب را سر میکشم .   تو را دوست دارم به خاطر تمام زیبایی هایی که از این دنیا...
5 اسفند 1392

29 ماهگیت مبارک

  مرا که متولد کرد؟ مادرم ؟ خدای احد واحد ؟ نه . نمیدانم. تنها چیزی که به یاد می آورم این است  که وقتی به دنیا آمدم که چشم های زیبای تو را ، لبهای کوچک تو را ، پاکی و بی آلایشی تو رادیدم . مرا تو به دنیا آوردی ... و دنیایی  را به من بخشیدی که همه ی روزهایش ، روز درس گرفتن، روز جنگ برای زندگی ،  روز عشق ورزیدن بود. دیدن ذره ذره بزرگ شدن ات  هدیه باارزش امید به فرداهای من است. عوض این دنیای بزرگ که تو به من هدیه دادی، من با شرمندگی بسیار  همه ی  تلاشم وحتی بیشتر از توانایی ام ، فقط صرف برآوردن نیازهای اولیه ات شد. اگر کمی وکاستی ماند، اگر در هر ماهگرد تولدت وقتی برایت مینویسم مجبورم برایت ب...
5 بهمن 1392