عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

شعر خوندن به زبان ستایشی

      توپولویم اوپوو                  صورتم مثل اولو      قدو بالام اوچوله                  چشم و ابروم سیاهه مامانه اوب دایم                میشینه توی اونه  می بافه دون دونه              لباس بچه ها        می پوشم اوشل                  مثا دسته ...
17 آبان 1392

ببخش مامان پر از خطا رو:

چرایش را نمی دانم اما همیشه از دیدن چهره معصومش در خواب  حس عجیبی داشته ام! یه جورچشمهایم بهش خیره میشود و پرازاشک ، که جواب بغضم رونمیتوانم بدهم ... انگار با مظلومیتش می خواهد من را یاد تقصیراتم بیاندازد ... یاد اینکه کجا بهش کم توجهی کرده ام ... کجا خواسته اش رو درست برآورده نکرده ام وکلابدجنس شدم ... کی جواب سوالش رو سر بالا داده ا م ... چطوری از زیر خواسته اش فرار کرده ام ... کجا بی خبر و بدون خداحافظی ترکش کرده ام و  کی از کوره در رفتم و بعد شبنم مژه های بلند و پر پشتش رو با دستهایم پاک کرده ام ... یاد وقتهایی که دخملک با التماس گفته بغلم کن و نتونستم! ... یاد وقتهایی که...
11 آبان 1392

26 ماهگیت مبارک دخترم

  26 ماه است خورشید زندگیمان شدی وهر روز از طلوع لبخندت جان می گیرم 26 ماه است ستاره ی شبهایمان شدی و بدون برق چشمانت شبمان صبح نمی شود 26 ماه است در باغ زندگیمان چون گلی خوشبو روییدی و مرا به نام باغبانی مفتخر ساختی و خدا می داند چرخیدن گرد وجودت و نگهداری ات با همه ی مشقاتش چه لذتی دارد  وبالاخره 26 ماه است من مادرم و خدا می داند قبل از آن از زیباییهای خلقت چقدر کم داشتم 26 ماهگیت مبارک غنچه کوچولوی مامان       ...
3 آبان 1392

25 ماهگی

  گل دخترم چند روزی بیشتر از 2 سالگیت نمی گذره ولی خیلی زیاد تغییر کردی و خانوم تر شدی و اکثر جملاتتو کامل می گی و خیلی راحت تر صحبت می کنی   یه شب بابا کاظم اداره بود و من و تو تنها خونه بودیم تقریبا ساعت 12 شب بود  باهات کلنجار می رفتم که بخوابی با زبون خودت یه چیزایی گفتی و آخرش گفتی فهمیدی منو بگی دوباره پرسیدم چی گفتی فکر کردم اشتباه شنیدم ولی بازم تکرار کردی همون شب می خواستی واست سی دی بگذارم حوصله نداشتم برم کنترلها رو بیارم وقتی بهت گفتم برو اونا رو بیار همونجور که لم داده بودی گفتی امیتونم ( نمی تونم) و کلی التماس منم فایده نداشت اگه یه موقع شلوارتو جیشی بکنی تو ی دع وا بهت می گم مگه زبون...
18 مهر 1392

روز کودک مبارک

  کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید   * * * کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لااقل یک روز کودک می‌شدیم   این لبخندی که طعم عسل می دهد  و قلب آسمان را آب می کند   ای کاش همیشه در چهره ات باقی بماند عشقم   بهترین و دوست داشتنی ترین کودک دنیا روزت   مبارک . .   16 مهرماه 92 ...
16 مهر 1392

25 ماهگییت مبارک دخترم

25 ماه پیش.... تو آمدی و بهترین ملودی دنیایم شد صدای تپش قلبت. تو امدی و نگاهت شد چهار چوب قاب دیدگانم . تو آمدی و بر بلندترین احساسات مادرانه ام  پرچم فتح برافراشتی . تو آمدی و شدی مظهر تمام نیکی ها ، نیک ورزی ها، نیک بختی ها. تو آمدی و مرا مادر کردی به تمام وسعت معنا . تو آمدی و چه خوش زمان بود آمدنت در آن روزها . و اکنون سلام میکنم بر هر چه زیبایی است :   سلام بر فرشته نیک سرشت از بهشت آمده. سلام بر آن روزهای پر از زیبایی و خاطره. سلام بر روزهای پر از تازگی و دلدادگی هنوز نیامده. سلام بر شب های ابتدایی بی تجربه . سلام ب...
7 مهر 1392

پاییز

    بویش راحس میکنی ؟صدای گامهایش رامیشنوی ؟ چه طنازانه نزدیک میشود! ،چه دلبرانه دیوانه میکند!بالبخندی به لطافت باران ...من پرازشوق پاییزم ، برای عاشقانه قدم زدن وگوش کردن به خش خش ها ...پدرانمان خوب میدانستندکه پاییزفصل مهربانی و عشق است ازآنجاکه پاییزرابامهرآغازکردند . . .  چشم به هم بزنی دورو برت پرازرنگهای گرم میشه ...اون گرمی تو وجود توام رخنه میکنه ، هواخنکه ولی تو ازدرون احساس گرمامیکنی ،انگاری یه جوردلگرم میشی به زندگی ، مهر  آبان آذر فصلهای طلایی سالند ،   برای پاییزدلتنگم ،  یعنی لحظه شماری میکنم برای قدم زدن روبرگهای قرمز و زرد و نارنجی این سه رنگ پاییزدلخوشیه زندگین...
1 مهر 1392