عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

27 ماهگی گل دخترم

1392/9/4 12:41
نویسنده : مامان فاطمه
401 بازدید
اشتراک گذاری

 

دخترکم میخندد و میرقصد و میچرخد در این روزگار ، خنده لبش تمام امید و بودنم ، رقص تنش همه ذوق و احساسم و دعایم چرخش روزگار به کامش .

ذوق و برق نگاهش میبرد مرا تا اوج ، میبرد تا افسانه ای شود تمام ناخوشی های ریز و درشت دور و برم . همه ی زندگی همین است .

امید بودنش ، شکر عطر تنش ، همه مرا به لبخندی وا میدارد در مقابل بر وقف مراد نبودن ها

به خاطر دخترک ، دلم هنر میخواهد ، شعر ، عشق و عرفان میخواهد . دلم چیزی ورای مادیات این روزگار میخواهد .

عشق وجودش سیرابم کرده از کمی و زیادی عشق کهنه .

امنیت حضورش ، چشمانم را شسته است ، جور دیگری میبینم .

خدایا تو را شکر ، برای تمام نداشته هایم ، که داشته هایم را پر رنگ تر کرده است .

8 آبانماه

رفتیم خونه مامان جون و بابا کاظم هم چون اداره بود جمعه دهم اومد و با هم رفتیم خونه خاله عاطفه

12 آبانماه

رفتیم بریم دانشگاه خرامه واسه ثبت نام و توی راه تصمیم گرفتیم بریم دانشگاه داریون یه سر به دوست بابا بزنیم ولی یه کم مونده بود دانشگاه داریون یه مرتبه استفراغ کردی نگرانو تمام لباسهات و یه کم هم لباس من کثیف شدگریه و متاسفانه چون برای رفتن عجله داشتیم لباس واست نبرده بودم دیگه مجبور شدیم لباس روییتو در بیاریم و به جاش کت تنت کردمچشمک. ضمنا توی راه خیلی اذیت کردی و منم پشیمون از اینکه با خودم بردمتمتفکر

15 آبانماه

عصر  از سر کار اومدیم خونه مادر دنبالت و توی راه برگشت مامان جون زنگ زد و تو گوشی رو گرفتی و باهاش حرف زدی

سلام خوبی سامتی( سلامتی)

باباجون چطوره؟

من خونه مادر دختر خوبی بودم

اذیت نکردم

اینقده خوشکل و ناز حرف زدی که بابا کاظم همونجا دور زدو برگشت و بردت اسباب بازی فروشی و کلی  با هم گشتین تا بالاخره یه بلز گرفتین و اومدین بیرونهورا

 

16 آبانماه

عمو مجتبی ومادر اینا واسه شام اومدن خونمون و تو و سبا و محمد کلی اذیت کردین و آخر شب که خواستن برن گریه زاری راه انداختی و مجبور شدیم با ماشین بردیمت ببیرون تا خوابت بردعصبانی

 19 آبان ماه

امروز صبح وقتی خواستم از خونه بیام بیرون بیدار شدی و اومدی توی سالن خوابیدی .منم با کلی زحمت خوابت کردم و از خونه اومدم بیرون ولی هنوز نرسیده بودم دانشگاه زنگ زدی و کلی گریه و زاری راه انداختی که مامانم بیا اشک منم داشتگریه در میومد دیگه بابا گوشی رو ازت گرفت و قطع کرد تصمیم گرفتم اگه آروم نشدی مرخصی بگیرم و برگردم ولی بابا یه ربع بعد اس ام اس داد که خوابیدی دیگه خیالم راحت شد.ناراحت

آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛

مگر از شوق زياد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي

عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

كه دلت مي خواهد

21 آبانماه

بابایی ساعت 8 از اداره اومد و با هم تو رو بردیم بیرون قبلا که کوچولو بودی و عزاداری امام حسین رو یادت نمی یاد ولی امسال خیلی خوشت اومده بود و می گفتی اِیاَت( هیات) و آخر هم با گریه اومدی خونه

 

 22 آبانماه
 صبح ساعت 10 از خوب بیدار شدیم به خاطر اینکه تاسوعا بود تعطیل بودم یکمرتبه تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون اینا  ساعت یک ظهر رسیدیم و شب با بابایی رفتیم بیرون و تو مدام بهانه می گرفتی که سوار اسب بشی ولی بارون گرفت و سریع برگشتیم خونه راستی مامان جون یه زنجیر کوچولو ی بچگی دایی هم بهت داد که راه می رفتی و زنجیر می زدی بابایی ساعت 10.30 شب برگشت شیراز چون عاشورا اداره بود.
 
 
23 آبانماه
صبح به زور آمادت کردم بریم بیرون و تا رفتیم ساعت 11 شد از اول بهانه اسب گرفتی تا بالاخره مامان جون سوار اسبت کرد ولی ترسیدی و خودتو پرت کردی توی بغل مامان جون. 2 بار سوار حجله قاسم شدی و موقع برگشت خونه می گفتی ابس می خوام که دوباره بردمت و ایندفعه چند دقیقه ای سوار بودی
27
27
27
واسه خودت راحت نشسته بودی و هر چقدر می گفتیم بیا اصلا ..ماچ
27
27
27
24 آبانماه
با آقا اینا برگشتیم خونه و ظهر ناهار رفتیم خونشون .

 25 آبانماه

عصر نیومدی خونه و خونه مادر موندی و شب بابا با هزارتا التماس و کلک آوردت خونهنگران

26 آبانماه

یه کم حالت سرماخوردگی داشتی و تا چند روز فقط آب ریزش بینیت ادامه داشت شب اومدی کنار بابایی و میگی بابایی شبتم بده بخولم قطرم بریز

 29 مرخصی بودم و توی خونه ، صبح می خواستیم بریم واست یه نیم پوت و کلاه بخرم از ساعت 10.30 تا 11.40 هر کاری کردیم  هر چی چاخان کردیم و وعده وعید خرید پازل - کتاب - پفک- شکلات . ... دادیم حاضر نشدی بیای بیرون آخر من عصبانی شدم و لباسهامو عوض کردم وقتی دیدی از بیرون رفتن خبری نیست گریه راه انداختی که مامانم لباس بپوش بریم دردر خلاصه مجبور شدیم برناممونو گذاشتیم واسه عصر عصبانی

وقتی می خواستیم واست کفش بخریم بابایی که مشکی رنگ انتخاب کرد که شما قبول نکردی و یه صورتی رنگ برداشته بودی و می گفتی اینو می خوام خلاصه با وجود ناراحتی آقای فروشنده و بابا کاظم رفتیم یه مغازه دیگه و یه تقریبا صورتی واست برداشتیم چقدر هم الان دوسش داریقلب

30 آبانماه

گذاشتیمت خونه مادر و منو بابایی رفتیم خرامه توی راه بارون شدیدی میومد و منم که از تند رانندگی کردن بابا کاظم خیلی می ترسم تا رسیدیم اونجا من اینجوری بودم نگران  تا ظهر موندیم و برگشتیم و واسه کلاسهای عصر نموندم.

 

1 آذر ماه

شمین سالگرد ازدواج من و باباییهورا

امروز بابا جون اینا و خاله عاطفه اینا اومدن خونمون و تا عصر موندن و شما عصر تازه ساعت 4 خوابیدی و من و خاله رفتیم خانه و کاشانه و برگشتیم و شب با بابا جون اومدیم خونشون.

 

2 و 3 آذر

خونه مامان جون بودیم خیلی شیطونی می کنی خاله عاطفه می گه به من پفک بده می گی تموم میشه یا می گی کم میشه .یه چتر خوشکل خریدی بعد واست عکسشو میذارم.

 

وقتی کار اشتباهی می کنی و دعوات می کنم و باهات قهر می کنم میای می گی مامان بَبشید( ببخشید) عژیژم دوشت دارم و یا جیگرم دوشت دارم و کلی بوسم می کنی تا باهات آشتی کنمماچ

 جدیدا کلی حرف می زنی که من بعضیهاشو متوجه نمی شم و بعد می گی مامانم یادته؟

 واشر سر زودپز رو آورده بودی انداختی دور کمرت و کمرت رو تکون میدی می گی می خوام اینجوری کنم ( یعنی حلقه بزنی) فدای اون کمر فسقلت شم منتعجب

یه قصری واست خریدم و گذاشتم کنار در دستشویی خودت بدو میری روش می شینی و کاراتو می کنی و بعد منو صدا می کنی مامانم بیا آب بریزلبخند

آخر اسم همه یه جون جون اضافه می کنی و به من هم می گی مامان جونم

به کاظم هم می گی بابایی جونم

 

این روزها عاشق جعبه های جایزه دار شدی و وقتی می خوای ازمون  باج بگیری می گی جایزه می خوام سُسک(سک سک) می خوام و دیگه من و بابا هم داره از این سک سکها خوشمون میاد

1

 

 توی راهرو خونه مادر

21

27

همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ،

 دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ،

 در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم.

 تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها

گلستانی هستی از زیباترین گلها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان فهیمه
7 آذر 92 9:24
عزیزم ماشالله به این دختر ناز و دوست داشتنی ممنون عزیزم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
11 آذر 92 4:46
عزیزم چقدر جالب که هر دو متولد یه تاریخ هستن عالیهخدا برات دختر شیرین زبونتو حفظ کنه ممنون عزیزم
مامانی کسرا
11 آذر 92 14:24
سلام ممنون که به ما سر زدید در مورد سوالتون باید توضیح بدم اگه از من بپرسم بدترین سن بچه کدومه میگم بین دو تا سه سال! مثل بلوغ میمونه در اندازه کوچیکتر پس اصلا بهش گیر ندید اشتباه منُ نکنید. بریم سر موضوع دختر خانما زودتر از آقا پسرا دستشویی رفتن رو شروع میکنن البته ما تو ایران اینجوریه که پدر و مادرا شروع میکنن. اینجا از دوسال و شش ماه به بعد تازه ازبچه میپرسن اگه آمادگی داشت این کار و میکنن ما تو ایران از دوسالگی خودمون تصمیم میگیریم واسه بچه... پس بنابراین تاوان زود اقدام کردنمون رو هم باید بدیم من اشتباه شما رو کردم و تاوانشُ دادم پس همه مثل همیم. بگذریم یه خواهش ازتون دارم هیچ زمان بهش نگید دستشویی داری؟ میخوای بری دستشویی؟ویا سوالاتی از این دست ... اگه حتی تو شلوارش جیش کرد اصلا عصبانی نشید به خودتون یادآوردی کنید خودم مقصرم! بعد از دو تا سه هفته که بیتفاوتی شما رو ببینه درست میشه اما تو این مدت اگه حتی یکبار بهش بگید دستشویی داری؟یا از اینجور سوالا و یا اگه بعد از جیش کردن تو شلوارش دعواش کنید" حتی یک اخم!!!!!!!"یا یک جمله مثل چرا اینکارو کردی؟چرا نرفتی دستشویی؟... اون سه هفته میشه سه ماه در این مدت سه هفته فقط زمانیکه میرید دستشویی درُ باز بذارید و باهاش حرف بزنید بدون اینکه در مورد دستشویی رفتن حرف بزنید مثلا بگید ستایش جان دقت کردی به گلای کاشی دیدی همه با هم یک شکلن یا فرق میکنن یا .... محیط دستشویی رو واسش خوب جلوه بدید بهتره که توالتشم بذارید تو دستشویی اما هیچ عجله ای واسه این کار نیست کم کم ،این پروسه 3 ماهه است! نه یک شبه! بهر حال واستون آرزوی موفقیت میکنم من این صحبتها رو از خانم مهدخت پور اصغریان دوست روانشناسم که اگه تو گوگل سرچ کنید مقالاتشُ میبینید ،یاد گرفتم و ایشون به من گفته امیدوارم ستایش عزیز به کمک شما با این کارای ساده بدون ناراحتی از این مرحله رد شه. میبوسم دختر نازتون رو ماشالله لا قول ولا ... ممنون عزیزم
مامانی کسرا
18 آذر 92 18:00
سلام باید وارد این سایت بشید و ثبت نا کنید بهتون یه کد میده میذارید تو قسمت تنضیمات وبلاگتون http://www.google.com/analytics/ بعضی از دوستان که امتحان کرده بودن میگفتن فیلتر تو ایران!؟حالا باز شما هم میخواید امتحان کنید
سپیده
19 آذر 92 14:56
سلام خانمی. من خودم این نمونه عروسک رو پارسال 50 تومن خریدم و خراب نشد و خوب بود.
ماماني كسرا
20 آذر 92 9:00
من اصلا متوجه نميشم!!چرا توگوگل سرچ كنيد؟! وارد سايت گوگل اناليز كه واستون ادرش' نوشتم ميشيد ثبت نام ميكنيد!بالا سمت راست يه قسمت داره نوشته account يه سري مشخصات ازتون ميخواد بعد يه كد بهتون ميده و.... من خيلي بد توضيح ميدم؟!؟؟؟؟
مامانی کسرا
20 آذر 92 14:27
شایدم فیلتر نباشه ،حالا شما میخوای امتحان کن من راه دیگه ای بلد نیستم که بخوام بهتون معرفی کنم اما همینُ شاید بتونی حتی اگه فیلتر بود با فیلتر شکن پیش ببری!
مامان فهیمه
21 آذر 92 21:08
مامان مهرناز
28 آذر 92 7:20
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=a2f3420fd02a37739ca630c63f9ca1e8