عزیز دلم، ستایش عزیز دلم، ستایش ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
وبلاگ عزیزترینموبلاگ عزیزترینم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀چشمهای ستایش چشمه زندگی❀◕ ‿ ◕❀

مادرم روزت مبارک

آسمان را گفتم می توانی آيا بهر يک لحظهء خيلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت ديگر گردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم *** خاک را پرسيدم می توانی آيا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم *** اين جهان را گفتم هستی کون ومکان را گفتم می توانی آيا لفظ مادر گردی همهء رفعت را همهء عزت را همهء شوکت را بهر يک ثانيه بستر گردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار آسمان کم دارم اختران کم دارم ...
31 فروردين 1393

31 ماهگی دخترم

  فرشته كوچك من ! امروز 31 امین ماهی است كه به محفل گرممان قدم گذاشته اي... 31 ماه است كه صداي بال زدن فرشتگان را در خانه مي شنوم كه براي مراقبت از تو به زمين آمده اند.... امروز از يكتايي هايت مينويسم تا وقتي ميگويم دخترم بي همتاست بدانند بي ربط نميگويم... دختر بي همتاي من ! كودكانه هايت را با تمام وجود سراسر عشقم مي ستايم و لذت كودكيهايت را در دفترچه خاطرات ذهنم به يادگار نگه ميدارم تا هيچ گاه بي آلايشي بچگي هايت را از خاطر نبرم. كاش همچون كودكان بي ريا و پر مهر بوديم... صداي نفس نفس زدن هايت را در حين خواب شماره ميكنم تا در دفترچه خاطرات ذهنم همه را حك كنم... نبايد چيزي از قلم ...
9 فروردين 1393

31ماهگیت مبارک قند عسلم

    واقعا چقدر خوب شد که اومدی و به زندگیمون رنگ خوشبختی پاشیدی. نمی دونی چقدر با عشقت سیرابمون کردی. واقعا چیزی نمی تونم بگم جز اینکه با بودنت ما رو  کامل کردی. به وجودت افتخار می کنیم پرنسس دوست داشتنی ما. دختر زیباروی    امروز 31 امین ماه شکفته شدنت است.. وجودت چه زیبا وجودمان را پر از عشق کرده است...پر از لطافت؛پر از زیبایی.. این روزها چه زیبا همراه با تو کودکی می کنیم.. چقدر ساده به جمع ما آمدی و همه هستی ما شدی.. باورمان نمیشود که قبل از آمدنت چگونه می زیسته ایم..روزها را چگونه شب میکردیم... بدون صدای خنده هایت چه صدایی در...
5 فروردين 1393

نوروز مبارک بهار مامان

  ستایش  یکی یکدونه ام  سبددعایم رابرداشتم وآنرابسوی خداگرفتم،اسمت رابا مهرت داخل آن گذاشتم، سبد پرشد از صبوری، سلامتی،لبخند خداوگلهای بهاری...آن رابسويت ميفرستم، خانه ات را پرکن   بازم اومد بهار شاد و خندون با سوسن و با سنبل و با ریحون باز عمو نوروز برامون آورده سبزه وگل به جای برف و بارون چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره   رو شاخه ها شبنم دونه دونه از شادی و صفا دارن نشونه ببین...
3 فروردين 1393

30 ماهگیت مبارک یکی یه دونه من

    دخترم چقدر زود بزرگ میشوی؟ برای چه این همه شتاب داری؟ برای من هیچ لذتی بالاتر از تماشای بالیدنت نیست...اما اینگونه که تو میروی میترسم از تو جا بمانم . دخترکم انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من. انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پرتلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند نفس بکشد ببالد.   میوه ی دلم روزهایی که میگذرند باز نمیگردند و روزهایی که می آیند ، من برای آمدنشان لحظه شماری میکنم و فردا برای رفتنشان بی تابی خواهم کرد.. من جرعه جرعه ی این لحظات ناب را سر میکشم .   تو را دوست دارم به خاطر تمام زیبایی هایی که از این دنیا...
5 اسفند 1392

29 ماهگیت مبارک

  مرا که متولد کرد؟ مادرم ؟ خدای احد واحد ؟ نه . نمیدانم. تنها چیزی که به یاد می آورم این است  که وقتی به دنیا آمدم که چشم های زیبای تو را ، لبهای کوچک تو را ، پاکی و بی آلایشی تو رادیدم . مرا تو به دنیا آوردی ... و دنیایی  را به من بخشیدی که همه ی روزهایش ، روز درس گرفتن، روز جنگ برای زندگی ،  روز عشق ورزیدن بود. دیدن ذره ذره بزرگ شدن ات  هدیه باارزش امید به فرداهای من است. عوض این دنیای بزرگ که تو به من هدیه دادی، من با شرمندگی بسیار  همه ی  تلاشم وحتی بیشتر از توانایی ام ، فقط صرف برآوردن نیازهای اولیه ات شد. اگر کمی وکاستی ماند، اگر در هر ماهگرد تولدت وقتی برایت مینویسم مجبورم برایت ب...
5 بهمن 1392

یه روز برفی

  دارد برف می آید … در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند !   17 برف اومد و اداره ها تعطیل شد و من و تو صبح رفتیم بالا پشت بوم و برف بازی کردیم اینقده از برف خوشت اومده بود وقتی اومدیم پایین می گفتی چه کفی داشت ( چه کیفی داشت) آدم برفیمون شبیه پسر خاله شده مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان اما پاشو نو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن ...
22 دی 1392

28 ماهگی دخترم

  نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و  مرا آرام میکند آن عشقی که میگویند تو نیستی تو معنایی بالاتر از عشق داری و  برای من تنها یک عشقی.... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب  به آن خیره میشدم باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند و رسیده ام به ت...
5 دی 1392